موضوع ضعف فیلمنامه در سینمای ایران به یک موضوع جدی در تولید محتوا تبدیل شده است. ضعف در فیلمنامه میتواند از ابعاد گوناگونی مورد بررسی قرار بگیرد. یکی از این دلایل به موضوعات اقتصادی باز میگردد. وقتی سهم فیلمنامه و نویسنده از بودجه یک اثر کمترین میزان پرداختی است و بیشترین زمان را هم برای تولید اثر، نویسنده آن صرف کرده است چرخه باطلی ایجاد میکند که به کاهش کیفیت فیلمنامه منجر خواهد شد.
اما دلایل دیگری هم برای این ضعف و فقدان میتوان قائل شد که بخشی از آن ریشه در ادبیات داستانی ما، به خصوص در حوزه کودک و نوجوان دارد که این ضعفها و فقدانها را باید از اهالی ادبیات جویا شد. در ادامه گفتوگویی کوتاه با «کمال شفیعی» شاعر، پژوهشگر و مدیر دفتر ادبیات کودک و نوجوان مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری، «حسن گوهرپور» شاعر، نویسنده و منتقد ادبی و «آرش شفاعی» شاعر و روزنامهنگار حوزه ادبیات درباره مشکلات اقتباس در سینما و فقدان تولیدات تصویری و مکتوب برای کودکان و نوجوانان داشتیم که میخوانید.
سینماگران، بهخصوص فعالان حوزه کودک و نوجوان در حوزه تولیدات تصویری نسبت به فقدان فیلمنامه قوی و قابل کار گلایه داشتند. بخشی از این ضعفها با اقتباس قابل جبران است اما میبینیم که اقتباس هم در سینما به درستی شکل نمیگیرد. مشکل چیست و دلایل عدم شکلگیری یک جریان متنی قوی برای تولیدات سینمایی را چگونه توصیف میکنید؟ البته اگر قائل به این ضعف هستید.
کمال شفیعی: متأسفانه زیرساختهای سینمای اقتباسی را نداریم. منظور من از زیرساخت جدای از مباحث سختافزاری به فقدان نرمافزار و ایده هم باز میگردد، به خصوص در حوزه کودک و نوجوان. رمان برای نوجوانان در چه جایگاهی قرار دارد و متولی رمان برای این گروه سنی کجاست؟ بالاخره اقتباس یک بستر ادبیاتی قوی احتیاج دارد، مثلاً «پیرمرد و دریا» از ارنست همینگوی یا «بینوایان» از ویکتور هوگو پتانسیل و بنمایه اصلی برای تبدیل شدن به اثر تصویری را داشتهاند.
حال سؤال اینجاست که ادبیات کودک و نوجوان ما برای تبدیل شدن به آثار تصویری چه بنمایههایی دارد؟ متولی اصلی این امر که کانون پرورش فکری باشد بعد از انقلاب چند رمان موفق و خوبی برای نوجوان تولید کرده است تا سینماگر ما بتواند بررسی کند و ببیند از بین این 100 یا 200 اثر کدام را میتواند به یک اثر تصویری تبدیل کند.
من بیشتر رمانهای حوزه کودک و نوجوان را در طول سال مطالعه میکنم. البته رمانهای موفقی هم داریم، مانند رمانهای جمشید خانیان، فرهاد حسنزاده و یا حتی نویسندگان نسل جدید. «سنجاب ماهی عزیز» اثر یک نویسنده دهه شصتی است که نمونه یک رمان مناسب برای کودک و نوجوان تلقی میشود. در نهایت اما تمام این آثار دغدغه شخصی بوده و حاصل یک دغدغه برنامهریزی شده نبوده است تا یک متولی فرهنگی بزرگ مانند کانون پرورش فکری به آن فکر کند و برایش برنامهریزی داشته باشد.
هنوز تعریفی از رمان نوجوان نداریم
پس نتیجه میگیریم در مرحله اول ادبیات ما غنای لازم را برای ورود به عرصه اقتباس نداشته است. سینماگران ما در زمینی هستند که قبلاً چیزی برای درو در آن کشت نشده است. ما هنوز تعریفی از رمان نوجوان نداریم. من همواره نسبت به این وضعیت معترض بودهام و معتقدم به عرصه ادبیات کودک و نوجوان خیانت شده است چون اقدامات به آن صورتی که باید انجام نشده است.
پس نتیجه میگیریم در مرحله اول ادبیات ما غنای لازم را برای ورود به عرصه اقتباس نداشته است
از این جهت که خلق تازهای در حوزه رمان کودک و نوجوان صورت نگرفته است باید بگویم که در حال تغذیه از مغز و استخوان هستیم و همین موضوع خلأ بزرگی به وجود میآورد. مدرک قابل استناد برای اثبات این کمکاریها هم حجم انبوهی از ترجمههای خوب و بد در نمایشگاه کتاب است. وقتی این حجم از کتاب ترجمه در نمایشگاه دیده میشود یعنی تقاضا برای این سبک رمان وجود دارد اما تولیدی صورت نمیگیرد. چند درصد از این رمانها تولیدات ایرانی است؟ پس وقتی خودمان رمان تولید نمیکنیم مجبوریم دستمان را به سمت ترجمه دراز کنیم.
وقتی خودمان رمان تولید نمیکنیم مجبوریم دستمان را به سمت ترجمه دراز کنیم
حال از این جای کار به بعد تازه باید خود این ترجمه را آسیبشناسی کنیم که متأسفانه هر شخصی با اندک سوادی شروع به ترجمه آثار ادبی جهان میکند. ناشر هم بدون پرداخت کپیرایت و پول طراحی و با پرداخت اندک مبلغ ترجمه به این مترجمان تازهکار، اقدام به انتشار اثر میکند. مترجم هم تنها برای اینکه نامی از او شناخته شود با این مبالغ اندک اقدام به کار میکند. با این شرایط یک زیست ناقص و وابسته در حوزه ترجمه هم اتفاق میافتد و نتیجه این محصولات هم تفکری میشود که در ذهن نوجوانان ما شکل میگیرد.
این مقدمات و توضیحات آیا خبر از این موضوع میدهد که ما نمیتوانیم سینمای اقتباسی، به خصوص در حوزه کودک و نوجوان داشته باشیم؟
کمال شفیعی: میتوانیم سینمای اقتباسی داشته باشیم به شرط اینکه زیرساخت ادبی خوب داشته باشیم؛ متن و رمان خوب داشته باشیم. با سینماگرانی هم که داریم قطعاً این متون به سینمای اقتباسی خوبی منجر خواهد شد. اما الآن به صورت ریشهای دچار فقر هستیم.
خب اصلاً چرا این رمانی که قابلیت اقتباس داشته باشد در حوزه ادبیات ما شکل نمیگیرد؟
آرش شفاعی: شاید یکی از دلایلی که در کشور ما رمان اقتباسی شکل نمیگیرد این باشد که در حوزه مدیریت فرهنگی به زنجیره تولید اهمیتی داده نمیشود. من معتقدم حتی اگر تولید رمان خوب هم اتفاق بیفتد ـ که در مواردی هم اتفاق افتاده است ـ منجر به تولید ارزش افزوده برای این رمانها نمیشود. مثلاً اگر یک سینماگر بخواهد در ژانر وحشت تولید اثر داشته باشد میتواند به آثار آقای شاهآبادی یا سیامک گلشیری مراجعه کند؛ اگر بخواهد کار فانتزی و تخیلی تولید کند میتواند به رمان پریانهها یا در ژانر ملودرام و عشقی به آثار آقای حسنزاده توجه داشته باشد. پس کار داریم اما تولید ارزش افزوده برای آنها وجود ندارد.
رمان در همان مرحله اول که نگارش است متوقف میشود؛ اما در تمام دنیا نگارش رمان تازه مرحله اول یک زنجیره تلقی میشود. بعد از نوشتن رمان تازه از آن فیلم، سریال، بازی و بسیاری محصولات دیگر تولید میشود. وقتی این حلقه شکل بگیرد نویسنده اصلی هم از تمام این محصولات منتفع میشود و انگیزه نگارش کتاب بعدی را پیدا میکند. ناشر هم درآمد کافی را به دست میآورد و بیش از پیش به ارزش افزوده اهمیت خواهد داد.
در تمام دنیا نگارش رمان تازه مرحله اول یک زنجیره تلقی میشود. بعد از نوشتن رمان تازه از آن فیلم، سریال، بازی و بسیاری محصولات دیگر تولید میشود
برای روشنتر شدن موضوع و لمس عینی این ارزشی که دربارهاش صحبت میکنید مثال بیاورید.
آرش شفاعی: به عنوان مثال کانون پرورش فکری چند سال قبل در حوزه رمان نوجوان یک اقدامی انجام داد و به دنبال این طرح بیش از 100 رمان تولید شد که آثار خوبی هم در میان این رمانها بود. حالا خود کانون پرورش فکری که امکانات ساخت و تولید فیلم، تولید انیمیشن، تولید بازی و بسیاری محصولات فرهنگی دیگر را دارد به فکر ارزش افزوده محصولاتش نیست.
بنابراین تا زمانی که این حلقه در مجموعههای فرهنگی کامل نشود اتفاق خاصی در حوزه اقتباس هم نخواهد افتاد. این موضوع برای مجموعههای خصوصی هم صادق است و این مجموعهها میتوانند با ارزش افزوده کار خود را بهتر معرفی کنند.
حوزه هنری با این همه رمان و مجموعهخاطراتی که دارد در عرصه تولید محتوای تصویری ضعیف است؛ البته به تازگی اتفاقات خوبی در این زمینه افتاده که جای امیدواری دارد. وقتی این مجموعه تولیدات مکتوبی دارد که مخاطب آن را پسندیده و مرحله اول آزمون و خطا را طی کرده است باید به ارزش افزوده آن فکر کند.
بررسی چرایی چنین نگاهها و تصمیمگیریهایی هم مهم است.
آرش شفاعی: متأسفانه ضرورت تولید ارزش افزوده برای این محصولات حس نشده است و تا زمانی که این ضرورت درک نشود اوضاع به همین شکل ادامه خواهد داشت.
به نظر شما ممکن است یکی از دلایل عدم شکلگیری این ارزش افزودهها فقدان قانونهای حمایتی برای مالکیت معنوی آثار باشد؟ بسیار پیش آمده که خالق یک اثر هیچ سهمی از ارزش افزودههای پدید آمده از محصولاتش نداشته و قانون هم نتوانسته کوچکترین حمایتی از این مالک داشته باشد، پس ریسک ورود به تولید ارزش افزوده برای محصولاتش را هم نمیپذیرد.
آرش شفاعی: بله همینطور است. اما نهادهایی مانند کانون پرورش فکری که خودش تولیدکننده است و مالکیت آثار را دارد چرا تن به تولید این ارزش افزودهها نمیدهد؟ حالا بخش خصوص ممکن است ترسهایی بابت همین قوانین حمایتی داشته باشد؛ اما بخش دولتی چرا تن به این داستان نمیدهد؟
کمال شفیعی: ببنید؛ مدیران فرهنگی این نهادها بیشتر به فکر فعالیتهای زودبازده هستند تا به واسطه آنها برای خود رزومه و کارنامه ایجاد کنند. هیچوقت یک برنامهریزی 10 ساله صورت نمیگیرد و صبر به ثمر نشستن این برنامهریزیهای طولانیمدت در مدیران وجود ندارد.
پس زنجیره ارزش را میتوان پاشنه آشیل در محصولات فرهنگی، به خصوص در حوزه کودک و نوجوان به حساب آورد؟
حسن گوهرپور: فرهنگ و هنر در ایران ـ از منظر متولیگری و سیاستگذاری – مانند دوی امدادی است. هر دونده باید بخشی از مسیر را تا خط پایان طی کند تا در نهایت تیم بتواند موفق شود.
سینمای کودک فقط چند متر از این پیست دوومیدانی است؛ خودش به تنهایی نمیتواند موفق باشد. زنجیرهای که از خط آغاز تا خط پایان به عنوان یک کل منسجم باید حضور داشته باشد؛ باید درست عمل کند.
سینمای کودک هم البته در درون خودش یک پیست دوومیدانی دارد که دوندهها در آن باید مانند دونده در دوی امدادی عمل کنند.
به این زنجیره، زنجیرۀ ارزش هم میگویند. زنجیرۀ ارزش در سینمای کودک ما منسجم نیست، حتی میشود گفت وجود ندارد. زنجیرۀ ارزش از نوشتن رمان یا فیلمنامه با موضوع کودک و نوجوان شروع میشود. کارگردانان متخصص و بازیگران آموزشدیده بخش دیگری از این زنجیره هستند؛ سرمایهگذار متخصص که از منظر جامعهشناسی و روانشناسی فضای کودک و نوجوان و نیازهای جامعه را بشناسد بخش دیگری از این فرایند است؛ صاحبان سینما، شرکتهای پخش فیلم و جشنوارههایی تخصصی با موضوع کودک به عنوان جریان نشر کاغذی یا مجازی آثار و سپس فروش اینترنتی محصول، بخشهای پایانی این زنجیره هستند؛ اما این زنجیره امروز در سینمای کودک وجود ندارد. در خوشبینامهترین حالت میتوانیم بگوییم در هر بخش متخصص فراوان داریم؛ اما جریان درست سیاستگذاری به گونهای نیست که این فرایند را به عنوان یک کل منسجم در کنار هم قرار دهد.
وزارت فرهنگ خود را فقط سیاستگذار میداند. حوزه هنری به نوعی دیگر موازی این جریان است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم ساز خودش را میزند؛ آموزش و پرورش هم اینقدر گرفتاری و… دارد که سینمای کودک و تولید اثر و برگزاری جشنواره رشد و… فقط برایش کار روی کار است!
با این رویکرد و نگاه که این سینما هم باید زودبازده باشد، نه تنها نمیتوانیم سیاستگذاری بلندمدت داشته باشیم، بلکه هر روز داریم سینمای کودک را تهیتر میکنیم. البته که در هر صورت موافق برگزاری جشنواره فیلم کودک و نوجوان در هر سطحی هستم اما برگزاری جشنواره تقریباً آخرین جای این زنجیرۀ ارزش است و فقط ویترینی است که در سال نشان میدهد سینمای کودک هنوز نفس میکشد. در واقع «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل»